سلام 24 سالمه و دودختر یکی سه ساله و یکی 2ماهه دارم.دبیرستان که بودم فهمیدم برادر زن داداشم خیلی دوسم داره و مدام پیغام پسغام میفرستاد.یه مدت با هم رابطه داشتیم اما با دیدن بعضی رفتاراش خیلی ناراحت میشدم اما بازم احساسات بهم غلبه میکرد و میگفت بالاخره دوستت داره.تا اینکه بالاخره بعد از اتمام درسم باهاش ازدواج کردم اما هروز بیشتر از روز قبل پشیمون شدم اختلافاتمون سر مسایل جزیی بود اما این مسایل خیلی زیاد بودن رفتارش خیلی اذیتم میکنه از حرف زدنش تا خوردنش تا ارتباط اجتماعیش هیچکدوم چیزی نبود ک انتظارشو داشتم اینم بگم بجز یکدندگی و غرور بشدت زیااااااااااد و احمقانه ش هر خصلت دیگه ایشو بگم کسی باور نمیکنه چون تو بیرون یجور دیگه ست الان حس میکنم اصلا دوسش ندارم و فقط بخاطر دخترام باهاش زندگی میکنم نسبت بهش سرد سردم البته نمیگم اون مقصره هااااا من خودم خیلی تقصیر دارم راه حل رفتارای بدمم میدونم اما نمیتونم در عمل بهشون عمل کنم انگار دست و پامو با زنجیر بستن اما فکر میکنم شاید اگه انقد خود خواه نبود و خودمو دوست داشت بخاطر خودم نه تامین کننده ی نیازهای حیوانیش و حمایتم میکرد مثل ی مرد انقد منم بد نمیشدم جلوی خونواده ش ن تنها احترام نمیذاره بلکه خیلی کوچیکم میکنه دایم از خوراک و پوشاک گرفته تا سفر رفتنو گشت و گذار همه چی رو برای خودش میخواد انقد منو گذاشته و با دوستاش رفته سفر که از دستم در رفته یا نصف شب یا جمعه با دوستاش قرار میذاره میره بیرون انگار ن انگار ما آدمیم جلوی خانواده ی خودمو شوهرم یا تو همسایه ها از دستش آبرو ندارم اونم چ حرفایی فکرشم میکنم مخم سوووت میکشه میدونم باید بسازم بخاطر دخترام اما دلم میخواد خوب باشم تا خوب بسازم اعصابم بشدت ضعیف شده و عقده ی تمام این حرکات را سر دخترای بیچارم در میارم طوری که برای کوچیکترین کارشون که منطقی یا غیر منطقی بر خلاف میلمه تنبیهش میکنم و کنترلمو کامل از دست میدم انقد عصبانی میشم که میخوام بزنم بشکنمو منفجر شم اما تو اوج این حالت ی دفعه مثل ی تیکه خمیر شل میشمو میفتم و حتی حرف زدن برام سخت میشه زمینه ی خانوادگی خودمم اصلا مناسب نبود و دایم در تنش بودیم بخاطر همین میخوام تو زندگی مشترک حداقل اشتباهات من کمتر باشه نمی دونمبه چه دکتری باید مراجعه کنم روانشناس روانپزشک روان کاو اعصاب و روان؟اگه غلط نوشتم ببخشید دخترم بغلم خوابیده ی انگشتی نوشتم